loading...
عاشقانه, تفریحی, سرگرمی
zahra بازدید : 51 جمعه 18 مرداد 1392 نظرات (0)

☻ خونه مادربزرگه ۲۰۱۳
.
.
.
خونه ی مادر بزرگه ، الان آپارتمانه
خونه ی مادر بزرگه ، استخر و لابی داره
خونه ی مادر بزرگه ، wifi ی مفتی داره
خونه ی مادر بزرگه ، دیش و LNB داره
کنار خونه ی اون ، همیشه پارتی برپاست
پارتیهای محله ، پر شور و شوق و غوغاست
مادر بزرگه الان ، مازراتی سواره
رنگ موهاشم هر روز ، جور واجورو باحاله
مادر بزرگه الان ، شلوار جین می پوشه
کفش کالج و کیفش ، همیشه روبه روشه
مادر بزرگه هرشب ، Gem Tv رو میبینه
خرم سلطان♥ و سنبل ، لامیارو میبینه
خونه ی مادر بزرگه ، هنوز خیلی باحاله
خونه ی مادر بزرگه ، حرفای خاصی داره !

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

☻ نامه محبت امیز پسری به عشقش

 که باعث مرگ دوست دخدرش شد

محبت شدیدی که سابقا ابراز میکردم
دروغ وبی اساس بود و در حقیقت نفرت من به تو
روز به روز زیادتر میشود و هرچه بیشتر ترا میشناسم
پستی و وقاحت تو بیشتر در نظرم آشکار میگردد
در قلب خود احساس میکنم که ناچارباید
از تو دور باشم و هیچگاه فکر نکرده بودم که
شریک زندگی تو باشم زیرا ملاقاتهاییکه اخیرا با تو کردم
طبیعت و زمانه روح پلیدت را آشکار ساخت و
بسیاری از اخلاق و صفات تو را به من شناساند و میدانم که
خشونت طبع و تند خوئی ترا بدبخت خواهد کرد
اگر عروسی ما سر بگیرد مسلما همه عمر خود را با تو
به پریشانی و بد ختی خواهم گذراند و بدون تو عمر خود را
در نهایت شادکامی طی خواهم کرد در نظر داشته باش که روح من
هیچگاه بتو رام نخواهد شد و نفرت و کینه ام پیوسته
متوجه تواست این نکته را باید در نظر داشته باشی و بدانی که
از تو میخواهم آنچه را که گفته ام شوخی و مسخره نکنی و بدانی که
این نامه را از صمیم قلب مینویسم و چقدر تاسف میخورم اگر
باز هم در صدد دوستی با من باشی با نهایت نفرت از تو میخواهم
که از پاسخ دادن به این نامه خودداری کنی زیرا نامه های تو سراسر
مهمل و دروغ است و نمیتوان گفت که دارای
لطف و حرارت میباشد بطور قطع بدان که همیشه
دشمن تو هستم و از تو بشدت متفنر هستم و نمیتوانم فکر کنم که
دوست صمیمی و وفادار تو هستم
در پایان اگر میخواهی احساسات قلبی منو درک کنی

نامه را یک خط در میون بخون

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

☻ مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به او گفت :
- می خواهم ازدواج کنم . پدر خوشحال شد و پرسید :

- نام دختر چیست ؟ مرد جوان گفت :

- نامش سامانتا است و در محله ما زندگی می کند .

 پدر ناراحت شد . صورت در هم کشید و گفت :

- من متاسفم به جهت این حرف که می زنم .

 اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج کنی چون او خواهر توست .

خواهش می کنم از این موضوع چیزی به مادرت نگو .

 مرد جوان نام سه دختر دیگر را آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود .

 با ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت :

- مادر من می خواهم ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید

 که او خواهر توست ! و نباید به تو بگویم . مادرش لبخند زد و گفت :

- نگران نباش پسرم . تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی .

 چون تو پسر او نیستی . . . !

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

☻ یه روزه آفتابی، یه خانمِ انگلیسی روی عرشه کشتی

در سواحل مکزیک به دریانگاه میکرد

که ناگهان انگشتر الماس گرانبهایش از انگشتش

 سر خورد و افتاد تو آب و زن با

ناراحتی این سفر را سپری کرد…

… پس از ۱۵ سال که به شهر مکزیکو سیتی رفته بود،

در یک رستوران در کنار ساحل

سفارش خوراک ماهی داد، وقتی داشت ماهی رو میخورد

یه جسم سفت و سخت زیر دندونش حس کرد و وقتی در آورد دید

استخوان ماهیه!

نکنه فکر کردی انگشتره!؟
بابا تو دیگه خیلی تخیلت قویه!:)))))))

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

☻ ﮔﻮﻝ ﻇﺎﻫﺮ

ﺁﺩﻣﺎﺭﻭ ﻧﺨﻮﺭﯾﺪ!
ﯾﻪ ﻧﻔﺮ ﮔﻮﻝ ﻇﺎﻫﺮ ﻣﻨﻮ ﺧﻮﺭﺩ، ﻣﻦ ﺍﻻﻥ ﺩﯾﮕﻪ ” ﮔﻮﻝ
ﻇﺎﻫﺮ” ﻧﺪﺍﺭﻡ!!

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 127
  • کل نظرات : 35
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 14
  • آی پی امروز : 50
  • آی پی دیروز : 63
  • بازدید امروز : 22
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 22
  • بازدید ماه : 131
  • بازدید سال : 136
  • بازدید کلی : 22,793