یکی از فانتزیام اینه که یکی بخواد به یکی دیگه شلیک کنه
بعد من داد بزنم نننننههههههههه و خودمو بندازم جلوی گلوله ،
بعد خون بپاشه از قلبم بیرون و مردم دورم جمع بشن با گریه بهم افتخار کنن ؛
از اون طرف کارگردان داد بزنه کات اقا کات بازم خراب کردین اهههههه …
یکی از فانتزیام اینه که بچه هام یه دو قلوی پسر و دختر بشن !
بعد اسم دوتاشونو بذارم “رها” … بعد وقتی که دعواشون میشه
بزنن تو سر و کله ی هم ، منم داد بزنم بگم : رها ، رهارو رها کن !
یکی از فانتزیام اینه که چنتا آدم گردن کلفت اجیر کنم
نزدیک افق تا هرکی خواست اون اطراف
محو بشه بزنن دهنشو … !
انگار محو شدن تو افق بچه بازیه ؛
زرت و زورت میرن افق محو میشن !!!
یکی دیگه از فانتزیام اینه :
سوار یه پیکان تاکسی بشم ، یه تراول ۵۰ تومنی
تا نخورده رو بدم به راننده …
راننده بگه آقا یه نفرید ؟؟؟
منم یه کم مکث کنم و با یه لبخند معنی دار بگم :
خعلی وقته …
بعدش پیاده بشم و تو افق حرکت کنم !
راننده هم از پشت صدام بزنه
آقا … آقا … آقا ، بقیه پولتون !!!
منم کُتمو بندازم رو دوشمو بی توجه به
راننده تو تاریکیا محو بشم
یکی از فانتزیام اینه یه روز یه دختر داشته باشم …
به دخترم پول تو جیبی نمیدم، تا یواش از پشت سرم بیاد
دستاشو حلقه کنه دور گردنم، موهاشم بخوره تو صورتم
در ِ گوشم پچ پچ کنه
بگه بابایی بهم پول میدی ؟
داریم با بچه ها میریم بیرون …
موهاشو بزنم کنار .
ماچش کنم ،
بگم برو از جیبم وردار بابایی
به خاطر دخترم هم که شده ، یه روزی
بابا میشم و بعدشم تو افق محو!