گاهی میتوان تمام زندگی را در آغوش گرفت
اگــــــــــــــــــــــــــــــــــر
تمام زندگی ات یکــــــــــــــــ نفــــــــــر باشد
گاهی میتوان تمام زندگی را در آغوش گرفت
اگــــــــــــــــــــــــــــــــــر
تمام زندگی ات یکــــــــــــــــ نفــــــــــر باشد
چه شبها و چه روزایی بیادت من دعا کردم
شدم مدهوش در یادت تو را با خود صدا کردم
کمی می خوردم و گاهی دو صد دود و دمان کردم
من آن راهی که رفتم را دوباره باز گو کردم
گهی خوشحال از بودن گهی غمدار از این کردار
گهی بی خود ز خود بودن گهی با خود صفا کردم
نمیدانم چه تقدیریست کجایش اشتباه کردم
محبت کردم و آخر جدایی دست و پا کردم !
می دونی دل عاشق در مقابل دل معشوق بی دل ، مثل چیه ؟
دل عاشق مثل یه لامپ مهتابی سوخته است .
دلتو می اندازی زمین . جلوی پای دلبرت . می بینتش . سفیدی و پاکیشو .
میبینه چقدر ظریفه. می بینه که فقط واسه اونه که می تپه .
فکر میکنین معشوق بی دل چی کار می کنه ؟
میاد جلو . جلو و جلوتر . به دل عاشقش نگاه می کنه . یه قدم جلوتر میذاره .
پاشو میذاره روش . فشارش می ده و با نهایت خونسردی
به صدای خرد شدن دل عاشقش گوش می ده .
می دونید فرق دل عاشق با اون لامپ مهتابی چیه ؟
دل عاشق میشکنه ، خرد می شه . نابود میشه .
ولی آسیبی به پای معشوق بی دل نمی رسونه .
پاشو نمی بره و زخمی نمی کنه . بلکه به کف پاهای قاتلش بوسه می زنه.
شیارهای لاجوردی ذهن
ودهکده ی کلبه های جنگلی.
براده های زنگ زده ی خواب من درحنجره ی واژگون کاغذ.
رویای جنگل.
پل شیشه ای کودکانه به بلوغ ارغوانی پنجره.
ظهورچشمهای نیلی خدادرآمیزش آسمان ودریا.
حس شعری مبهم.
شاعری که شعرهایش درمن آبستن شد.
اوکه رفت بایدمیرفت.
آن که رفت پیش خدامقدس رفت.
آن که رفت سوی عشق تازه تربیهوده رفت.
لایق نبود.
آن که دل بست به دریای چشمهای من دل به سراب بست
وچه تشنه.
آن که رودخانه ی قلبم رافهمیددریایی شد.
شبهای آغشته به الکل.
آرامبخش.
مخدر.
اوکه رفت بایدمیرفت.
هرچندبیهوده.
هرچندهرز.
بایدمیرفت.
اینجا...
آدم که نه!
آدمک هایش , همه ناجور رنگ بی رنگی اند!
و جالب تر !
اینجا هر کسی
هفتاد رنگ بازی میکند
تا میزبان سیاهی دیگری باشد!
شهر من اینجا نیست!
اینجا...
همه قار قار چهلمین کلاغ را
دوست می دارند!
و آبرو چون پنیری دزدیده خواهد شد!
شهر من اینجا نیست!
اینجا...
سبدهاشان پر است از
تخم های تهمتی که غالبا "دو زرده" اند!
من به دنبال دیارم هستم,
شهر من اینجا نیست...
شهر من گم شده است!
خدایا آسمانت چه مزه ایست ؟؟؟
من که فقط زمین خوردم ....
دستهایم را بگیر.
می نشینم بر راه با دستهایی خالی از تو
و دستهایت و قلبی که در سرزمینِ دلتنگی پرسه می زند...
با بوسه های نخوانده،
خوابهایم را می خوانی و بیداری، ...
تعداد صفحات : 14